سلام اگری انشا صفحه ی 67 کتاب مـهارت کلاس نـهم رو داره از قسمت نظرات به منظور ما بفرسته توی سایت قرارش بدیم

شبی برفی بود. انشا ص 67نهم دانـه های بلورین برف، انشا ص 67نهم هم چون مسافرانی درون باد سفر نـه چندان طولانی خویش را از مبدا ابر های تیره و تاریک بـه زمـین طی مـید. انشا ص 67نهم کمـی بعد زمـین رخت سپید بر تن کرده و سپید پوش شد.

     دانـه های برف نیز از این کـه زمـین به منظور آن ها مانند مادری مـهربان آغوش گسترانده بود خوش حال شدند.بچه ها هم به منظور شنیدن خبر تعطیلی بی تابی مـید ، ولی خود را از بازی با برف محروم نمـی دانستند. آان شب تاریک با بارش برف تبدیل بـه منظره ای زیبا از دانـه های سفید و خجالتی برف شده بود.

     در آن شب ماه کـه چراغ راه شب و در شب بسیـار زیبا، درخشان و سفید هست از زییبایی و درخشش  دانـه های بلورین بزف جذابیت و زیبایی دوچندان یـافته بود  و ابر ها هم مانند پدرانی دل سوز و مـهربان خود را به منظور مقابله  با خورشید صبح روز بعد آماده مـید که تا فرزندانشان درون آسایش بمانند،ولی امان از دست این باد، همان بادی کـه ابر ها را بـه این طرف آورده بود، رابطه ی پدر و  فرزند را خراب مـی کرد ، خوب دیگر، باد آورده را باد مـی برد.

     آن شب دیگر شب نبود ، بیشتر بچه ها مانند پرندگانی کـه تازه طعم لذت بخش آزادی را چشیده اند  در ان شب برفی درون حال و تکاپو بودند. پدران و مادران هم به منظور خرسند دل فرزندانشان بـه تماشای خبر های شبانـه ی تلویزیون نشسته بودند، که تا با شنیدن خبر تعطیلی از آن شب برفی لذت بیشتری ببرند، گویی خود کودکند،آری آنان همان بچه های دیروزند .

: انشا ص 67نهم




[انشای صفحه 67 کتاب مـهارت نـهم - g36.ir انشا ص 67نهم]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 19 Jul 2018 16:53:00 +0000